علیعلی، تا این لحظه: 10 سال و 1 روز سن داره

فسقل من و باباش

پسر دار شدن من و باباش

سلام فسقلکم عزیزکم خوبی؟ مامان جان روز سه شنبه 12 آذر رفتم پیش دکتر مرصوصی برای سونوی آنومالی شما عزیزم.امیر مهدی پسر عمه رضوانه هم همینجا رفته بود و فهمیده بودن که مجرای کلیه اش کمی گرفتگی داره.عزیزم انقدر هول بودم که به جای ساعت 5/30 که وقت داشتم ساعت 5 رسیدم مطب دکتر. و واییییییییییییییییی چه مطب شلوغی بود اونجا.انقدر منتظر نشستم که حسابی من و شما گشنه مون شده بود و شما حسابی وول می خوردی خلاصه بلاخره ساعت 7/45 نوبتم شد و رفتم پیش دکتر.دکتر خوبی بود و وقتی شروع کرد به سونوی شما خیلی استرس گرفته بودم ولی خانم دکتر از قلب شما به عنوان یه قلب خیلی سالم و خوب داشت برای دستیارش تعریف می کرد و کلیه هات هم نشونم داد و یه دفعه ای گفت که جنسیت ش...
17 آذر 1392

فیلمی در حد جشنواره کن

سلام فسقل جونم خوبی عزیزم.سه شنبه 7 آبان 92 برای انجام آزمایش غربالگری و سونوی nt با باباجونت رفتیم موسسه نسل امید .جای خیلی خوب و مرتبی بود ما حدود ساعت 11:45 اونجا بودیم و ساعت 2 کارمون تموم شد.اونجا اول پذیرش شدم و بعد آزمایش خون دادم و بعد مشاوره ژنتیک با بابا رفتیم که البته بین همه این امور کلی وقت فاصله و معطلی بود.بعد یک عدد رانی نوش جان کردم که فقط به خاطر شما بود عزیزم و در اینجا بود که ما رو فرستادند بخش هیجان انگیز سونو.اونجا هم اول فشارم رو گرفتند و گفتند یک لیوان آب قند حسابی بخورم تا شما حسابی وول بخوری.بعدش هم رفتیم تو اتاق سونو من دویدم رفتم بابا رو صدا کردم و بابا جون داشت با تلفن صحبت می کرد و وقتی اومد خانمه اول دعوامون کر...
11 آبان 1392

تپش قلب تو صدای زندگی من

سلام فسقل جونم.ببخشید که چند وقت بود نیومدم.آخه اصلا حالم خوب نبود و ویارم سنگین بود.و البته باید کارهای تایپ پایان نامه بابات رو هم انجام میدادم.دعا کن قبل از به دنیا اومدنت بابایی پایان نامه اش رو دفاع کنه و با خیال راحت به استقبال توبیاد.هرچند که الان هم طاقتش برای دیدن تو تموم شده. خوب بریم سر موضوع اصلی.امروز برای دومین بار رفتم دکتر.و صدای قلب کوچولوت رو شنیدم.خیلی حس خوبی بود و فکر کنم عمیق ترین و لطیف ترین لبخند بر لبانم نشست وقتی اون صدای قشنگ رو شنیدم. قراره برای غربالگری هم وقت بگیرم امیدوارم که تو غربالگری هم سالم و خوب و تپل مپل باشی.   ...
22 مهر 1392

شروع یک رابطه

سلام فسقل من از امروز میخوام اینجا با شما صحبت کنم.هر چند هنوز باورم نمیشه که خدا من رو انقدر لایق دونسته که امانت خودش رو تو بطن من قرار داده.حس میکنم خیلی وظیفه ام سنگین شده.چون خدای به این بزرگی و قدرتمندی یکی از موجودات عزیزش رو به من سپرده تا من ازش مراقبت کنم و به ثمر برسونم هر چند توان همه این کارها رو هم خودش بهم میده. مامان جان معذرت میخوام اگر هنوز شما رو خیلی جدی نمیگیرم.آخه هنوز باورم نمیشه.
27 شهريور 1392