علیعلی، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

فسقل من و باباش

نامگذاری

سلام عزیزم راستی من و بابا جون سر اسم شما به توافق رسیدیم و شما را به نام مبارک امیرالمومنین نامگذاری کردیم انشالله که خود حضرت لحظه لحظه زندگی نگهدار و یاور شما باشه. امروز میخوام عکس وسایل سیسمونیت رو که خاله زهرا زحمت کشید و انداخت رو بگذارم تا یادگاری برات بمونه.     ...
19 فروردين 1393

نیومده عیدی گرفتی

مامان جان قربونت برم امسال عید (نوروز 93) شما نیومده کلی عیدی گرفتی و اولین عیدی رو بابایی(بابا اکبر) به شما داد و همینطور هر جا رفتیم زحمت کشیدند و برای شما عیدی دادند و کلی پول برات جمع شد و چند تا هم کادو به عنوان عیدی گرفتی که عکسش رو برات میزارم. ...
19 فروردين 1393

نوروز 93

امسال عید کلا برای من و باباجون حال و هوای دیگه ای داشت.از خونه تکونی بگیر که همه به خصوص مامان زهره و خاله جون ها کلی کمک کردند و من خیلی کمتر کار کردم تا سفره هفت سین سه نفره. امسال من خیلی میترسیدم که برای تعطیلات برم کاشان اما با توجه به اینکه دکتر من رو از سفر رفتن منع نکرد و بابا جون خیلی بی تاب رفتن به این سفر بود با شما قرار گذاشتم که میریم سفر و شما قول میدی اونجا به دنیا نیایی.خلاصه شما 34 هفته بودی که برای دومین بار رفتی کاشان.چون دفعه اول 4 هفته بودی که رفتی کاشان.اونجا هم که بودیم شما حسابی تکون میخوردی،چون در کل از شلوغی خیلی خوشت میاد. این سفر برای من فقط بخور و بخواب بود و کلی به ما سه نفر خوش گذشت.فقط هنگام برگشت چون من ...
13 فروردين 1393

اولین سفر هوایی

دوم بهمن ماه من و تو و باباجون و مامانی و بابایی و عمه ها و خانواده هاشون با هواپیما رفتیم جزیره کیش. شما تو هواپیما موقع فرود تکون های بدی میخوردی که باعث ترس من میشدی.من به خاطر شما از همه تفریح ها محروم بودم و خوشحال بودم که شما در وجود من هستی .تنها تفریحی که من با شجاعت به سراغش رفتم موتور سواری دور جزیره بود که فکر کنم تو هم خوشت اومده بود.تو این سفر کلی لباس خوشگل و یه کتونی خیلی خوشگل و اسباب بازی برات خریدیم. این بود خاطره اولین سفر هوایی شما
13 فروردين 1393

پسر دار شدن من و باباش

سلام فسقلکم عزیزکم خوبی؟ مامان جان روز سه شنبه 12 آذر رفتم پیش دکتر مرصوصی برای سونوی آنومالی شما عزیزم.امیر مهدی پسر عمه رضوانه هم همینجا رفته بود و فهمیده بودن که مجرای کلیه اش کمی گرفتگی داره.عزیزم انقدر هول بودم که به جای ساعت 5/30 که وقت داشتم ساعت 5 رسیدم مطب دکتر. و واییییییییییییییییی چه مطب شلوغی بود اونجا.انقدر منتظر نشستم که حسابی من و شما گشنه مون شده بود و شما حسابی وول می خوردی خلاصه بلاخره ساعت 7/45 نوبتم شد و رفتم پیش دکتر.دکتر خوبی بود و وقتی شروع کرد به سونوی شما خیلی استرس گرفته بودم ولی خانم دکتر از قلب شما به عنوان یه قلب خیلی سالم و خوب داشت برای دستیارش تعریف می کرد و کلیه هات هم نشونم داد و یه دفعه ای گفت که جنسیت ش...
17 آذر 1392

فیلمی در حد جشنواره کن

سلام فسقل جونم خوبی عزیزم.سه شنبه 7 آبان 92 برای انجام آزمایش غربالگری و سونوی nt با باباجونت رفتیم موسسه نسل امید .جای خیلی خوب و مرتبی بود ما حدود ساعت 11:45 اونجا بودیم و ساعت 2 کارمون تموم شد.اونجا اول پذیرش شدم و بعد آزمایش خون دادم و بعد مشاوره ژنتیک با بابا رفتیم که البته بین همه این امور کلی وقت فاصله و معطلی بود.بعد یک عدد رانی نوش جان کردم که فقط به خاطر شما بود عزیزم و در اینجا بود که ما رو فرستادند بخش هیجان انگیز سونو.اونجا هم اول فشارم رو گرفتند و گفتند یک لیوان آب قند حسابی بخورم تا شما حسابی وول بخوری.بعدش هم رفتیم تو اتاق سونو من دویدم رفتم بابا رو صدا کردم و بابا جون داشت با تلفن صحبت می کرد و وقتی اومد خانمه اول دعوامون کر...
11 آبان 1392

تپش قلب تو صدای زندگی من

سلام فسقل جونم.ببخشید که چند وقت بود نیومدم.آخه اصلا حالم خوب نبود و ویارم سنگین بود.و البته باید کارهای تایپ پایان نامه بابات رو هم انجام میدادم.دعا کن قبل از به دنیا اومدنت بابایی پایان نامه اش رو دفاع کنه و با خیال راحت به استقبال توبیاد.هرچند که الان هم طاقتش برای دیدن تو تموم شده. خوب بریم سر موضوع اصلی.امروز برای دومین بار رفتم دکتر.و صدای قلب کوچولوت رو شنیدم.خیلی حس خوبی بود و فکر کنم عمیق ترین و لطیف ترین لبخند بر لبانم نشست وقتی اون صدای قشنگ رو شنیدم. قراره برای غربالگری هم وقت بگیرم امیدوارم که تو غربالگری هم سالم و خوب و تپل مپل باشی.   ...
22 مهر 1392